جدول جو
جدول جو

معنی روح دادن - جستجوی لغت در جدول جو

روح دادن
إعطاء الرّوح
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
دیکشنری فارسی به عربی
روح دادن
Spirit
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
روح دادن
animer
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
روح دادن
격려하다
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
دیکشنری فارسی به کره ای
روح دادن
beflügeln
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
دیکشنری فارسی به آلمانی
روح دادن
надихати
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
روح دادن
ożywiać
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
دیکشنری فارسی به لهستانی
روح دادن
激发
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
دیکشنری فارسی به چینی
روح دادن
animar
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
روح دادن
animare
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
روح دادن
animar
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
روح دادن
aanmoedigen
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
دیکشنری فارسی به هلندی
روح دادن
cesaretlendirmek
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
روح دادن
प्रोत्साहित करना
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
دیکشنری فارسی به هندی
روح دادن
menyemangati
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
روح دادن
להחיות
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
دیکشنری فارسی به عبری
روح دادن
活気づける
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
روح دادن
حوصلہ دینا
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
دیکشنری فارسی به اردو
روح دادن
প্রেরণা দেওয়া
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
دیکشنری فارسی به بنگالی
روح دادن
กระตุ้น
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
دیکشنری فارسی به تایلندی
روح دادن
вдохновлять
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
دیکشنری فارسی به روسی
روح دادن
kuhamasisha
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
دیکشنری فارسی به سواحیلی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رو دادن
تصویر رو دادن
روی دادن، به وقوع پیوستن امری، رخ دادن، اتفاق افتادن، پدید آمدن و واقع شدن امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روی دادن
تصویر روی دادن
به وقوع پیوستن امری، رخ دادن، اتفاق افتادن، پدید آمدن و واقع شدن امری
فرهنگ فارسی عمید
(تَ گَ دَ)
واقع شدن. (آنندراج). پیش آمدن. حادث گشتن. بوقوع پیوستن. اتفاق افتادن. روی دادن. رجوع به روی دادن شود:
تا در او اشکال غیبی رو دهد
عکس حوری و ملک در وی جهد.
مولوی.
پاک طینت راچه باک از خوب و زشت عالم است
میکنم آیینه خود را هرچه خواهد رو دهد.
خالص (از آنندراج).
رو بما بیچارگان کی آن جفاجو میدهد
گر ببیند بوالهوس را خنده اش رو میدهد.
محمدسعید اشرف (از آنندراج).
از رخت آیینه را خوش دولتی روداده است
در درون خانه اش ماه است و بیرون آفتاب.
صائب (از آنندراج).
، حاصل شدن. (آنندراج) (غیاث اللغات). میسر شدن. ممکن بودن:
روی به عاشق آن بت بدخو نمیدهد
قانع به بوسه ای شده ام رو نمیدهد.
کلیم (از آنندراج).
، معظم و مکرم داشتن. توجه و التفات کردن. کنایه از شفقت و لطف نسبت بکسی. (لغت محلی شوشتر) ، درتداول عامه، رو دادن بکسی، او را بخود گستاخ کردن. به حسن خلق و خوش رفتاری و نرمی وی را دلیر و جری کردن: به بچه بسیار رو نباید داد.
، موافقت کردن و سازش نمودن. (آنندراج) :
با دل ما صحبت تیغ تو تا چون رو دهد
اختیاری نیست کس را کار آب و آتش است.
سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ /تُو کَ دَ)
اتفاق افتادن. حادث شدن. رخ دادن. پیش آمدن. (یادداشت مؤلف) ، گستاخ کردن. اجازه و امکان گستاخی به کسی دادن. رو دادن. (از یادداشت مؤلف). رجوع به رو دادن شود، روی آوردن. آمدن به سویی. (از یادداشت مؤلف) : دشمن انبوه تر روی بدیشان داد و بیم بود که همگان تباه شوند. (تاریخ بیهقی ص 352). در باب لشکر پایمردیها کردی تا جمله روی بدو دادند. (تاریخ بیهقی).
سوی شاه با سام می داد روی
چو آگاه شد زو کی نامجوی.
اسدی.
بشد تافته دل یل رزمجوی
سوی رهزنان رزم را داد روی.
اسدی.
رسیدند پیلان از آن جنگجوی
سوی لشکر خویش دادند روی.
اسدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از رجا دادن
تصویر رجا دادن
امید بخشیدن، امیدوار ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رای دادن
تصویر رای دادن
اظهار عقیده کردن، حکم کردن، رای دادن، چاشتن و یچیرنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه دادن
تصویر راه دادن
گذاشتن راه برای کسی تا بگذرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوش دادن
تصویر دوش دادن
مدد کردن، یاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دود دادن
تصویر دود دادن
تدخین، ادخان، بر دود نگاهداشتن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درود دادن
تصویر درود دادن
نماز گزاردن، سلام رساندن، آفرین و تحنیت گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رو دادن
تصویر رو دادن
بوقوع پیوستن، واقع شدن، حادث گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رو دادن
تصویر رو دادن
((دَ))
گستاخ کردن، پررو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرح دادن
تصویر شرح دادن
نگیختن، زندیدن
فرهنگ واژه فارسی سره